من سفر خواهم کرد
از شب خسته ی چشمان سحر تا فردا
و در آوار غم و خنجر و شعر
پی عطر غزل گمشده ام خواهم گشت
سبزه ها در عطش بوی خوش باران اند
و گل تازه ی دشت
در خیال تر یک ژاله ی صبح
چه غمین غوطه ور است
من سفر خواهم کرد
و در اندیشه ی ابری زخمی
بی هراس ِطوفان
سخت خواهم غرید
لیک افسوس از این تاریکی !
قفس ام جنس هم آغوشی تردید و شب است
و کلیدش پس دیوار زمان ناپیداست
از پس نقب خیال ، می توان آن را دید
ای مسافر قدمی سوی من آ
و به دستم بسپار
حس رؤیای کلید
که قفس های طلایی حتی
درخور مرگ کبوترها نیست
من سفر خواهم کرد
با پر و بال غم اندود غزل
عمر من از گذر وسوسه کوتاه تر است
بشتاب ای همراه !
فرصت آینه نیست ...
از شب خسته ی چشمان سحر تا فردا
و در آوار غم و خنجر و شعر
پی عطر غزل گمشده ام خواهم گشت
سبزه ها در عطش بوی خوش باران اند
و گل تازه ی دشت
در خیال تر یک ژاله ی صبح
چه غمین غوطه ور است
من سفر خواهم کرد
و در اندیشه ی ابری زخمی
بی هراس ِطوفان
سخت خواهم غرید
لیک افسوس از این تاریکی !
قفس ام جنس هم آغوشی تردید و شب است
و کلیدش پس دیوار زمان ناپیداست
از پس نقب خیال ، می توان آن را دید
ای مسافر قدمی سوی من آ
و به دستم بسپار
حس رؤیای کلید
که قفس های طلایی حتی
درخور مرگ کبوترها نیست
من سفر خواهم کرد
با پر و بال غم اندود غزل
عمر من از گذر وسوسه کوتاه تر است
بشتاب ای همراه !
فرصت آینه نیست ...
<< Home