یک نفر آمد درم را قفل کرد
اشتباه باورم را قفل کرد
نعمت آزادیم را برگرفت
مستی بال و پرم را قفل کرد
تا نشستم زیر پایم را ربود
خواب رفتم بسترم را قفل کرد
تا خیال گفتن شعرم گرفت
خامه ام را، دفترم را قفل کرد
خنده تا کردم گلویم را فشرد
گریه، چشمان ترم را قفل کرد
تا که ترسیدم شجاعت تحفه کرد
تا بگیرم، خنجرم را قفل کرد
تا ز دلتنگی به دیوارش زنم
ناگهان دستی سرم را قفل کرد
زد به یادم سحر و جادو ناگهان
چارسو تاریک شد موهوم شد
ظلمتی پیش و برم را قفل کرد
حیرتم در جلوه، فکرم شعله ور
حیرتم را، اخگرم را قفل کرد
سعی پرواز غرورم را شکست
من منی و پر پرم را قفل کرد
رو به خاک افتاده تسلیمش شدم
یاس و رنج پیکرم را قفل کرد
دست لطفش بر سر من سایه شد
وهم و فکر دیگرم را قفل کرد
من دگر در من نیم او در من است
اشتباه باورم را قفل کرد
<< Home