نور نگاه ...
تو را مي خوانم و هر شب به يادت مي كشم آهي
كه تو دوري و من اينجا نشستم بر سر راهي
تو را مي جويم و حتي نمي بينم تو را در خواب
گدا هرگز نشايد خواب ديدن صورت شاهي
مرا منع است ديدار رخ تو نازنين ، زيرا
كه من ديوانه تر گردم اگر بينم رخ ماهي
نمي داني عزيز دل چه شوري در دلم دارم
چرا خواندي فراقت را تو كه از عشق آگاهي ؟
تو رفتي ، خانه ام اما هنوز از عشق لبريز است
دلم هرگز نكرده نازنين در عشق ، كوتاهي
تو كه باشي سرود من پر از عطر شقايقهاست
و روز رفتنت اما پرم از حس جانكاهي
نمي خواهم ز تو چيزي عزيز دل در اين دنيا
فقط نور نگاهت را بتابان بر دلم گاهي
<< Home