عاقبت روزی تو را خواهم دید
و نگاهم را به چشمان پر از پرسش تو خواهم دوخت
پاسخت خواهم داد...
از سکوت و صبر بی باکی خود خواهم گفت
دست سردم آن روز
سرپناه گرم تنهایی تو خواهد شد
گرچه خود تیره و بی جان و نفس گیر شدم
مونس زنده تنهایی تو خواهم شد
روبریم بنشین تو صداییم کن
ولی از من خسته مپرس که چرا میگریم
ونپرس از چه سخن می گویم
من همان روز به تو خواهم گفت که چرا تنهایم
و به تو خواهم گفت
به کدامین اندوه من صدایم خسته ست ...
<< Home