شب از نیمه گذشته . دلم نمی آید چراغ مطالعه را خاموش کنم . نمی خواهم اینقدر زود عکسهایت را توی آلبوم بگذارم
نیمه شب بهترین دوست مرد تنهاست . آرام و بی صدا می نشیند و مرد گریه میکند . از درد هایش میگوید , از دلتنگی هایش , از آرزوهایش . و او همینطور آرام گوش میکند . گاهی که از غصه لبریز میشود , باران می گیرد . قصه مرد که به آخر رسید , بلند میشود و میگوید تا فردا
هر جا توی شهر , چراغ مطالعه ای در یک اتاق تاریک روشن مانده , او هست . مهم نیست که معدل دانشگاهش چند باشد یا چقدر پول داشته باشد . او فقط به چشم ها نگاه میکند
هر شب با آن بارانی مشکی می آید و زمزمه میکند : من شبم . آمده ام تا بزرگترین غصه های دنیا را بشنوم . آیا هنوز دلتنگی هست که اشک هایش را پنهان کرده ؟...و
و آنوقت می نشیند کنار آدم . پاهایش را جمع میکند و میگوید : سرت را بگذار روی زانوی من . بعد خودش شروع میکند : یکی بود , یکی نبود . مرد کنار شب نشسته بود . یک مشت عکس قدیمی دورش ریخته بود . دلش پر بود از اشک های نباریده ...و
نیمه شب بهترین دوست مرد تنهاست . آرام و بی صدا می نشیند و مرد گریه میکند . از درد هایش میگوید , از دلتنگی هایش , از آرزوهایش . و او همینطور آرام گوش میکند . گاهی که از غصه لبریز میشود , باران می گیرد . قصه مرد که به آخر رسید , بلند میشود و میگوید تا فردا
هر جا توی شهر , چراغ مطالعه ای در یک اتاق تاریک روشن مانده , او هست . مهم نیست که معدل دانشگاهش چند باشد یا چقدر پول داشته باشد . او فقط به چشم ها نگاه میکند
هر شب با آن بارانی مشکی می آید و زمزمه میکند : من شبم . آمده ام تا بزرگترین غصه های دنیا را بشنوم . آیا هنوز دلتنگی هست که اشک هایش را پنهان کرده ؟...و
و آنوقت می نشیند کنار آدم . پاهایش را جمع میکند و میگوید : سرت را بگذار روی زانوی من . بعد خودش شروع میکند : یکی بود , یکی نبود . مرد کنار شب نشسته بود . یک مشت عکس قدیمی دورش ریخته بود . دلش پر بود از اشک های نباریده ...و
<< Home