یه پرنده تنهایی نشسته بود
از نشستن تویه لونه خسته بود
آخه زود بود واسه ًاون پریدن
از بلندای افق ، کوه و دیدن
پرو بالش ، هنوز آماده نبود
پریدن تو آسمون ، ساده نبود
اما طاقتی نداشت که بشینه
گذر سرد زمان و ببینه
گفت بزار دلو به دریا بزنم
شیشه ًسیاهه غم رو بشکنم
بزنم بال و پری تو آسمون
نمی خوام باشم اسیرو بی نشون
بالشو واکرد،با یک دنیاامید
پر زد و به اوج آسمون رسید
دیده هاش ابی رویایی رودید
گریه کردوازخوشی نعره کشید
چون دیگه به آرزوش رسیده بود
لذت پرید ن و چشیده بود
وقتی قله ًبلند کوه و دید
گفت بایدرفت وبه اون قله رسید
آرزوش بود ، بالای بالا بره
بالا تر از همه،تو دنیا بره
اما این پرنده ًکو چیکمون
بی خبر بود از دو رنگیه زمون
نمی دونست ، دله دنیا سنگیه
فکر میکرد دنیابه این قشنگیه
با دو بالی کوچیک و دلی بزرگ
غافل از کمینه دنیای چو گرگ
باامید ، به سوی قله پر کشید
اما اون عقابه بی رحم و ندید
چشم اون فقط به قله بود تو راه
نمیدونست ، میشه پرپر بی گناه
یه دفه تو پنجه ًعقابه پیر
دیدخودش روغرقه درخون واسیر
دلش ازدنیا شکست و داد زد
سویه آسمون ، بازم فریادزد
که چرا گناهه بالا پریدن
اوج زیبایی دنیا رو دیدن
چرامن اسیر شدم، تودست تو
تویه دستای کثیف و پست تو
آروم آروم چشماشورودنیا بست
حتی بغض آسمون ، براش شکست
حالا قلبش تویه سینه ًمنه
قلبه کوچیکش هنوزم میزنه
از نشستن تویه لونه خسته بود
آخه زود بود واسه ًاون پریدن
از بلندای افق ، کوه و دیدن
پرو بالش ، هنوز آماده نبود
پریدن تو آسمون ، ساده نبود
اما طاقتی نداشت که بشینه
گذر سرد زمان و ببینه
گفت بزار دلو به دریا بزنم
شیشه ًسیاهه غم رو بشکنم
بزنم بال و پری تو آسمون
نمی خوام باشم اسیرو بی نشون
بالشو واکرد،با یک دنیاامید
پر زد و به اوج آسمون رسید
دیده هاش ابی رویایی رودید
گریه کردوازخوشی نعره کشید
چون دیگه به آرزوش رسیده بود
لذت پرید ن و چشیده بود
وقتی قله ًبلند کوه و دید
گفت بایدرفت وبه اون قله رسید
آرزوش بود ، بالای بالا بره
بالا تر از همه،تو دنیا بره
اما این پرنده ًکو چیکمون
بی خبر بود از دو رنگیه زمون
نمی دونست ، دله دنیا سنگیه
فکر میکرد دنیابه این قشنگیه
با دو بالی کوچیک و دلی بزرگ
غافل از کمینه دنیای چو گرگ
باامید ، به سوی قله پر کشید
اما اون عقابه بی رحم و ندید
چشم اون فقط به قله بود تو راه
نمیدونست ، میشه پرپر بی گناه
یه دفه تو پنجه ًعقابه پیر
دیدخودش روغرقه درخون واسیر
دلش ازدنیا شکست و داد زد
سویه آسمون ، بازم فریادزد
که چرا گناهه بالا پریدن
اوج زیبایی دنیا رو دیدن
چرامن اسیر شدم، تودست تو
تویه دستای کثیف و پست تو
آروم آروم چشماشورودنیا بست
حتی بغض آسمون ، براش شکست
حالا قلبش تویه سینه ًمنه
قلبه کوچیکش هنوزم میزنه
<< Home