از كران تا بيكران اين جهان
در ميان اين زمين و آسمان
من چرا افتاده ام؟
لابه لاي عابران خسته جان
....
شعر هايم مي رسند از راه دور
از مكاني ناشناس و بي نشان
شعر مي پيچد چو پيچك بر لبم
واژه هايي مي نشيند بر زبان
....
مي نويسم ليك با اندوه و آه !
شكوه هايم مي رسد تا آسمان
باز مي خواهم كه در خلوت شوم
تکه اي كاغذ، نوشتم روي آن..
....
هيس!ساكت شو! دلم خوابيده است
...
نه ! نمي فهمند مرا اين مردمان!
...
<< Home