
من باز خواهم نوشت از پشت ديوار فاصلهها با فريادی که باز در گلو پنهان است
و من باز خواهم نوشت از آرزويی که جز با هوس آميخته نيست
و باز چه زيبا دلتنگ میشوم ، دلتنگ آن شب بارانی
دلتنگ طپشهای بیصدا و دلتنگ دستانی كه رويا میبافت
و من باز خواهم نوشت از آسمان ، از آبی دريای طوفانی
چشمانم راخواهم بست تا نهايت عصر خاكستری پاييز ؛
آن هنگام كه بیتاب قطرهای باران هستی و آسمان با خيال تو قهر كرده
باز خواهم نوشت از سپيدی مهربانی و از كوچ جادهای كه دوست داشت
هرگز به انتها نرسد ، از غزلهای شبنم صبحگاهی ؛ از نجوای باد بياباني
و من باز خواهم ايستاد و سكوت پيشه خواهم كرد ؛
سكوتی سرشار از خواستنيهای بیرنگ
سكوتی انباشته از خيالات واهی ، سكوتی تا عميقترين دره تنهايی
اما ؛ من باز خواهم نوشت
باز شبهايم را با خاطرهها رنگ خواهم داد و خيالم را نقاشی خواهم كرد
و من باز ، ای ديرينه يار ابدی به تو پناه خواهم آورد و رازهايم را با تو قسمت خواهم كرد
من باز خواهم نوشت اگر ؛ اين اگرها بگذارند تا نفسي تازه كنم

<< Home