پنجشنبه




من باز خواهم نوشت از پشت ديوار فاصله‌ها با فريادی که باز در گلو پنهان است.

و من باز خواهم نوشت از آرزويی که جز با هوس آميخته نيست

و باز چه زيبا دلتنگ می‌شوم ، دلتنگ آن شب بارانی ...

دلتنگ طپشهای بی‌صدا و دلتنگ دستانی كه رويا می‌بافت...

و من باز خواهم نوشت از آسمان ، از آبی دريای طوفانی .

چشمانم راخواهم بست تا نهايت عصر خاكستری پاييز ؛

آن هنگام كه بی‌تاب قطره‌ای باران هستی و آسمان با خيال تو قهر كرده ...

باز خواهم نوشت از سپيدی مهربانی و از كوچ جاده‌ای كه دوست داشت

هرگز به انتها نرسد ، از غزلهای شبنم صبحگاهی ؛ از نجوای باد بياباني...

و من باز خواهم ايستاد و سكوت پيشه خواهم كرد ؛

سكوتی سرشار از خواستنيهای بی‌رنگ ،

سكوتی انباشته از خيالات واهی ، سكوتی تا عميق‌ترين دره تنهايی ...

اما ؛ من باز خواهم نوشت .

باز شبهايم را با خاطره‌ها رنگ خواهم داد و خيالم را نقاشی خواهم كرد .

و من باز ، ای ديرينه يار ابدی به تو پناه خواهم آورد و رازهايم را با تو قسمت خواهم كرد ...

من باز خواهم نوشت اگر ؛ اين اگرها بگذارند تا نفسي تازه كنم
...
site hit counter