در عبور از لحظه ها در بیكران آبی دریا
دلم تنها تر از تنها
به دنبال نشانی از گل و گلها ، ز سرخی شقایقها
من و آن تك درخت پیرو فرسوده
رسیده لحظه تنهایی و روز جدایی ها
نگاهم خیس و بارانی
و تو
آری تو می دانی نفس ها ، سینه ها ، در التهابی سخت می سوزند
و شمع دیدگان تو ،میان لحظه رفتن خموش بی صدا می ماند
اما چاره باید كرد
غم رفتن ، جدایی ، سخت می لرزم
چگونه باید ؟و
اما برای ماندن اینجا سكوتی تلخ می ماند
برای رفتی از اینجا نگاهی گریه آلوده
همین می ماند و من
من تنهای تنهایم
كه غم را می كند با خود رفیق روزگار جدایی ها
دلم تنها تر از تنها
به دنبال نشانی از گل و گلها ، ز سرخی شقایقها
من و آن تك درخت پیرو فرسوده
رسیده لحظه تنهایی و روز جدایی ها
نگاهم خیس و بارانی
و تو
آری تو می دانی نفس ها ، سینه ها ، در التهابی سخت می سوزند
و شمع دیدگان تو ،میان لحظه رفتن خموش بی صدا می ماند
اما چاره باید كرد
غم رفتن ، جدایی ، سخت می لرزم
چگونه باید ؟و
اما برای ماندن اینجا سكوتی تلخ می ماند
برای رفتی از اینجا نگاهی گریه آلوده
همین می ماند و من
من تنهای تنهایم
كه غم را می كند با خود رفیق روزگار جدایی ها
<< Home