جمعه


قطره قطره اگرچه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت مارا همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
رنگ سال گذشته را دارد
همه ی لحظه های امسالم
سیصد و شصت پنج حسرت را
همچنان می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نماچشمی
که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید
مژده ی تازه ی تو تکراری است
یک نفر از غبار آمد و زد
زخم های همیشه بر بالم
باز در جمع تازه ی اضداد
حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی دانم از چه می خندم
هم نمی دانم از چه می نالم
site hit counter