جمعه


در من انگار ستونهای تنم يخ زده است

آنقدر يخ زده ام من كه كنار نعشم؛

تار و پود نخی پيرهنم يخ زده است

جسم من تاول اين تلخ شدن را تركاند؛

جسدم قبل تر از سوختنم يخ زده است

قلب من قيمت اين سرد شدن را فهميد

در من اينبار تمام جريان ها خشكيد

در تنم مايه ی دل دل زدنم يخ زده است

هيچ عشقی جسد تلخ مرا غسل نداد

زير سنگ لحد من كفنم يخ زده است

تيشه در حافظه ی كوه كنم يخ زده است

قطب سر سبز ترين ساحل اندوهم شد

دشت پر نسترن و نارونم يخ زده است

خواستم تا بروم

گم شوم

اما افسوس

خواستن در سكنات بدنم يخ زده است
site hit counter