جمعه
Previous Posts
- خواستم تا بار ديگر داستانی بنويسمقلم نعره کشيدکاغذ...
- در من انگار ستونهای تنم يخ زده استآنقدر يخ زده ام ...
- خدایا ملامتم نکنبه خودم چرااما به تو که نمي توانم...
- تمام هستی من شايدبه قدر کوچک يک شعله،در انتهای راه...
- جون بگير اي من مُردهبگو کي حقت خوردهبگو کي قصه ی...
- در عبور از لحظه ها در بیكران آبی دریادلم تنها تر ا...
- هيچ کس ويرانيم را حس نکردوسعت حيرانيم را حس نکرددر...
- ووقتی همه ی آنچه از زندگی میخواهی چیزی نیست که بتو...
- ديگر خدا نگاهم نمي كندهر چه صدا مي زنمبه در خانه ...
- طوفان گرفت وارد یک ماجرا شدیمبا قایق شکسته خود...


<< Home