مامان يکی از انگشتاشو بالا اوردوگفت اگه همين يکی بگذره بابا مياد
بهش گفتم يعنی همين يکی!...و
هر سال به من همون يکيونشون ميداد
وچه قدرسخت بود واسم تموم شدن اين يکی
شايدفکرميکردساله ديگه يادم ميره
شايدفکرميکردساله ديگه يادم ميره
اماهميشه اون فراموش ميکرد که
به اميدهمون يکی دنياموبه سرميکنم
و16سال گذشت اما...و
..............
با خياله تو هنوزم مثله هر روز و هميشه
با خياله تو هنوزم مثله هر روز و هميشه
هر شب حافظه من پر تصوير تو ميشه
<< Home