دوشنبه


اینجا همه سفید ها خاکستری شدند
وقتی صدای سرفه همسایه می رسید
وقتی که جای دست تو بر صورتم نشست
وقتی صدای گریه من تا خدا رسید
*
اینجا همه سفیدها خاکستری شدند
وقتی که باران بر لباس شسته می بارید
وقتی به دست روزهای آخر پاییز
خورشید مرده بر تنم تابید
*
اینجا همه سفیدها خاکستری شدند
وقتی برادر داد می زد ، داد
وقتی معلم درس می پرسید
با چوب می زد بر سر فریاد
*
اینجا همه سفیدها خاکستری شدند
وقتی که مردی نان آور مرد
وقتی که یک کولی سر بازار
آن میوه نشسته را می خورد
*
اینجا همه سفیدها خاکستری شدند
وقتی کلاغی رفت تا بن بست
وقتی جوان هرزه ای بیجا
دل را به چشمان کسی می بست
*
اینجا همه سفیدهاخاکستری شدند
وقتی که عابر می گذشت از شب
وقتی که از دیدار تو من سیر می شدم
می مرد قلب کوچکم در تب
*
اینجا همه سفیدها خاکستری شدند
وقتی که شعر سبز من خشکید
خاکستری شد آسمان دلم
نیلوفر تنهایی ام پیچید
...
site hit counter