دوشنبه
Previous Posts
- شبي ادامه آن بي طلوع خورشيدينه صبر بود مرا در دل و...
- شب من پنجره اي بي فرداروز من ، قصه ي تنهايي هاماهي...
- می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارمغریبه، اگر می خواه...
- فروختم نفسم را به رنگ رنگ خيالبادکنکها چه هوايی د...
- چه مهمانان بی درد سری هستند مردگاننه به دستی ظرفی ...
- من باز خواهم نوشت از پشت ديوار فاصلهها با فريادی ...
- خود نمی دانم که اندوهم زچیستزیر لب گویم: چه خوش رف...
- عاقبت روزی تو را خواهم دیدو نگاهم را به چشمان پر ا...
- زیرسقف تنهائی، تنهای تنهاپائیز هر سال عمرم را شمرد...
- در بياباني دوركه نرويد جز خاركه نخيزد جز مرگكه نجن...


<< Home