زخود پرسیدآیا من
همان بودم که اکنونم
همین اینم که آن بودم
بگو پس خنده هایم کو؟
کجایند که نمی بینم
چرا اینقدر تنهایم
که تنها تکیه گاه من
دو خط شعرو کمی گریه
واین آهی که می بینم
چه آمد بر سرم اینک؟
که اینسان زار و غمگینم
تمام شب نمی خوابم
فقط کابوس می بینم
فقط کابوس می بینم
چرا اینگونه دلگیرم؟
کجا رفت آن تبسم ها
چه شد آن خواب های من
بگو آن پسر شادی
که می خند ید، من بودم؟