پنجشنبه

دیوارهای تنهایی اتاقم ، شبهای خیس بارانی و حتی خیابانهای شلوغ و خسته
همه می دانند که این ثانیه ها دست در دست غم به جنگ من آمده اند
من اما هنوز ایستاده ام ...
از چه دلتنگ شوم!
به خدا من در این قبر شلوغ از های و هوی بی خیالان زنده ترم!
من در این زیرزمین تاریک دل هنوز برای شور چشمانم ، آواز می خوانم
درختان سرزمین دور را دیگر نمی خواهم ...
چشمهای مهربانان را هم سالهاست که پیچیده ام لای کتاب دل
من هنوز در اعماق این دریای اشک نفس می کشم
اشکهای من غرور شکسته ام نیستند!
من با اشکهایم بر فراز کوه مغرور صبر هم رفته ام ...
گاهی سالهای دور اعجازم را می شکنند
گاهی از ته دل آه می کشم ...
در این هیاهوی تکراری جای کسی خالی نیست!
من اما این حبس بی پایان دل را چه کنم ؟
site hit counter