سه‌شنبه

و خوش به حال آن زمانی‌ که هنوز فکر می‌کردم خدا هم مثل ما آدمهاست
همیشه با خودم عهد می‌بستم که اگر مادرم را اذیت نکنم حتما خدا خودش را به من نشان میده
از مدرسه که میومدم سریع خودم را زیر درخت بزرگی که ته خانه بود میرسوندم
و مینوشتم امروز هم گذشت اما خدا را ندیدم!!!
سالهاست که می‌گذره من که به قولم عمل کردم پس خدا را کی میبینم؟
اگه خدا رو ببینم این قدر خسته ازش دارم که نگو
یادما اوّلش فقط بابا رو می‌خواستم از خدا اما حالا خیلی‌ چیزی دیگه هم می‌خوام
به خدا میگم قربونت برم هر چی‌ بیشتر بگذره منم چیزایه بیشتری می‌خوام ازت پس خودتو بهم نشون بده
اما همیشه مثل آدمی‌ میمونم که از قافله عقبتره!!!
خدا خیلی‌ از خواسته هامو داده اما من هنوزم ناشکرم
site hit counter