خدایا ملامتم نکن
به خودم چرا
اما به تو که نمي توانم دروغ بگويم
مي دانم که خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است
اما هنوز که زنده ام
گيرم به زور ِ قرص و قطره و دارو
ولي زنده ام هنوز
پس چرا چراغ خوابهايم را خاموش کنم؟و
چرا به خودم دروغ نگويم؟و
من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي کنم
بايد فاتحه کسي را که رؤيا ندارد خواند
اين کارگري،
که ديوارهاي ساختمان نيمه کاره کوچه ما را بالا مي برد،
سالها پيش مرده است
نگو که اين همه مرده را نمي بيني
مرده هايي که راه مي روند و نمي رسند،
حرف مي زنند و نمي گويند،
مي خوابند و خواب نمي بينند
مي خواهند مرا هم مرده بينند
مرا که زنده ام هنوز
(گيرم به زور قرص و قطره و دارو)
ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام
تازه فهميده ام که سيد خندان هم
بارها در خفا گريه کرده بود
به خودم چرا
اما به تو که نمي توانم دروغ بگويم
مي دانم که خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است
اما هنوز که زنده ام
گيرم به زور ِ قرص و قطره و دارو
ولي زنده ام هنوز
پس چرا چراغ خوابهايم را خاموش کنم؟و
چرا به خودم دروغ نگويم؟و
من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي کنم
بايد فاتحه کسي را که رؤيا ندارد خواند
اين کارگري،
که ديوارهاي ساختمان نيمه کاره کوچه ما را بالا مي برد،
سالها پيش مرده است
نگو که اين همه مرده را نمي بيني
مرده هايي که راه مي روند و نمي رسند،
حرف مي زنند و نمي گويند،
مي خوابند و خواب نمي بينند
مي خواهند مرا هم مرده بينند
مرا که زنده ام هنوز
(گيرم به زور قرص و قطره و دارو)
ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام
تازه فهميده ام که سيد خندان هم
بارها در خفا گريه کرده بود