یکشنبه

با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان می تابیو می تابم
بر هر که نظر کردم گریانو پریشان بود
چون ابر سبک بالان می باریو می بارم
من درده محبت را هرگز به تو نسپردم
این عقده ی دیرین را میدانیو می دانم
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه ی غمگین را میخوانیو می خوانم
تنهاترین شعرم ننوشته بر فردا
تنهاترین حرفم بر روی لبهاتان
تنهاترین رازم ناگفته و خوانا
تنها ترین نورم در صبح فرداتان
تنهاترین فریاد کم حرف و پر معنا
تنهاترین امید بر یک دل خسته
تنهاترین آواز تنهاترین نجوا
site hit counter