ووقتی همه ی آنچه از زندگی میخواهی چیزی نیست که
بتوانی برای کسی بیانش کنی، چگونه زندگی را ادامه می دهی؟
بی تحرک گوشه ای افتاده بودم. مثل لاشه ای بد بو ... بی درد
اما جاندار بودم
بی سبب خنده میکردم
بی هویت امضا میزدم
بی اساس استدلال میکردم
به اصطلاح انسان بودم
من اینگونه انسان بودم
نفس کشیدن را فراموش کرده بودم
اندیشه ی نیک را از بد نمیشناختم
گذشت...و
باران بارید
دیوانه شدم
و دیدم چگونه انسانها زندگی میکنند
بتوانی برای کسی بیانش کنی، چگونه زندگی را ادامه می دهی؟
بی تحرک گوشه ای افتاده بودم. مثل لاشه ای بد بو ... بی درد
اما جاندار بودم
بی سبب خنده میکردم
بی هویت امضا میزدم
بی اساس استدلال میکردم
به اصطلاح انسان بودم
من اینگونه انسان بودم
نفس کشیدن را فراموش کرده بودم
اندیشه ی نیک را از بد نمیشناختم
گذشت...و
باران بارید
دیوانه شدم
و دیدم چگونه انسانها زندگی میکنند