پنجشنبه




من باز خواهم نوشت از پشت ديوار فاصله‌ها با فريادی که باز در گلو پنهان است.

و من باز خواهم نوشت از آرزويی که جز با هوس آميخته نيست

و باز چه زيبا دلتنگ می‌شوم ، دلتنگ آن شب بارانی ...

دلتنگ طپشهای بی‌صدا و دلتنگ دستانی كه رويا می‌بافت...

و من باز خواهم نوشت از آسمان ، از آبی دريای طوفانی .

چشمانم راخواهم بست تا نهايت عصر خاكستری پاييز ؛

آن هنگام كه بی‌تاب قطره‌ای باران هستی و آسمان با خيال تو قهر كرده ...

باز خواهم نوشت از سپيدی مهربانی و از كوچ جاده‌ای كه دوست داشت

هرگز به انتها نرسد ، از غزلهای شبنم صبحگاهی ؛ از نجوای باد بياباني...

و من باز خواهم ايستاد و سكوت پيشه خواهم كرد ؛

سكوتی سرشار از خواستنيهای بی‌رنگ ،

سكوتی انباشته از خيالات واهی ، سكوتی تا عميق‌ترين دره تنهايی ...

اما ؛ من باز خواهم نوشت .

باز شبهايم را با خاطره‌ها رنگ خواهم داد و خيالم را نقاشی خواهم كرد .

و من باز ، ای ديرينه يار ابدی به تو پناه خواهم آورد و رازهايم را با تو قسمت خواهم كرد ...

من باز خواهم نوشت اگر ؛ اين اگرها بگذارند تا نفسي تازه كنم
...


خود نمی دانم که اندوهم زچیست

زیر لب گویم: چه خوش رفتم زدست

همزبانی نیست تا برگویمش

راز این اندوه وحشتبار خویش

بی گمان هرگز کسی چون من نکرد

خویشتن را مایه آزار خویش

از من است این غم که برجان من است

دیگر این خود کرده را تدبیر نیست

پای در زنجیر می نالم که هیچ

الفتم با حلقه زنجیر نیست ...


عاقبت روزی تو را خواهم دید

و نگاهم را به چشمان پر از پرسش تو خواهم دوخت

پاسخت خواهم داد...

از سکوت و صبر بی باکی خود خواهم گفت

دست سردم آن روز

سرپناه گرم تنهایی تو خواهد شد

گرچه خود تیره و بی جان و نفس گیر شدم

مونس زنده تنهایی تو خواهم شد

روبریم بنشین تو صداییم کن

ولی از من خسته مپرس که چرا میگریم

ونپرس از چه سخن می گویم

من همان روز به تو خواهم گفت که چرا تنهایم

و به تو خواهم گفت

به کدامین اندوه من صدایم خسته ست ...
site hit counter