بگذاريد
نفسی تازه کنم
که من از کوی زمان آمده ام
زندگی کرده صباحی اما
چه کنم مرگ سرانجامم بود
نام من واژه ای از جنس غم است
از من خسته نپرسيد
خدايم چه کسی است؟و
نامه ی هر عملم زاده ی چیست ؟و
لحظه ای حرف مرا گوش کنید
آنکه از شهر غم
آمده است
همه دستش خالی است
سر سجاده نبودم مهری
ونمازم همه تکرار قضا بودو قضا
چشم از جا ندرید
دست خشمی به سر من نزنید
تازه سر کرده برون-از ستم دورانم
مقصدم راه خرد بود ولی
لحظه ها پای مرا بسته به یک تکه ی نان
تا نباشد به شبی
شکم از لقمه تهی
یانرنجد پسرک
خاطر کهنگی پیرهنش
کاسه ای آب به رويم بزنيد
تاکه باور کنم از دست دروغ
گشته آزاد ورها
نفسی تازه کنم
که من از کوی زمان آمده ام
زندگی کرده صباحی اما
چه کنم مرگ سرانجامم بود
نام من واژه ای از جنس غم است
از من خسته نپرسيد
خدايم چه کسی است؟و
نامه ی هر عملم زاده ی چیست ؟و
لحظه ای حرف مرا گوش کنید
آنکه از شهر غم
آمده است
همه دستش خالی است
سر سجاده نبودم مهری
ونمازم همه تکرار قضا بودو قضا
چشم از جا ندرید
دست خشمی به سر من نزنید
تازه سر کرده برون-از ستم دورانم
مقصدم راه خرد بود ولی
لحظه ها پای مرا بسته به یک تکه ی نان
تا نباشد به شبی
شکم از لقمه تهی
یانرنجد پسرک
خاطر کهنگی پیرهنش
کاسه ای آب به رويم بزنيد
تاکه باور کنم از دست دروغ
گشته آزاد ورها