های و هوی گريه هايم در نسيم افتاده بود
من شفق را می گذارم بر سر انگشت نور
پيچکی از سايه ی ديوار تنهايی گريخت
تک تک ساعت بخنددبر زمان با چشم کور
تا خطوط یک قفس را ديده بيند در ميان
منحنی تازه ای را می کشد بر سادگی
قاصدک پاپیچ افکار گل عصیان دل
پشت دیوار ندامت مرده از بیچاره گی
منت یک خنده زیبا لب دنیا کشید
آه از این آدم که دنبال سیاهی می دود
گریه را پیمان شکستن غصه دارش می کند
سینه ای بادرد سرگردان به هر جا می خزد
روح من از وحشت فریاد سرما صخره شد
چون شراره دامن خمیازه ی خود می گرفت
انتهای چشمه را خط می کشد دریا به موج
طعنه میزد نقشه هایش بر نگاه سرنوشت
من شفق را می گذارم بر سر انگشت نور
پيچکی از سايه ی ديوار تنهايی گريخت
تک تک ساعت بخنددبر زمان با چشم کور
تا خطوط یک قفس را ديده بيند در ميان
منحنی تازه ای را می کشد بر سادگی
قاصدک پاپیچ افکار گل عصیان دل
پشت دیوار ندامت مرده از بیچاره گی
منت یک خنده زیبا لب دنیا کشید
آه از این آدم که دنبال سیاهی می دود
گریه را پیمان شکستن غصه دارش می کند
سینه ای بادرد سرگردان به هر جا می خزد
روح من از وحشت فریاد سرما صخره شد
چون شراره دامن خمیازه ی خود می گرفت
انتهای چشمه را خط می کشد دریا به موج
طعنه میزد نقشه هایش بر نگاه سرنوشت