دوشنبه

پشت كاجستان ، برف. برف، يك دسته كلاغ. جاده يعني غربت. باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب
شاخ پيچك و رسيدن، و حياط
من ، و دلتنگ، و اين شيشه خيس
. مي نويسم، و فضا. مي نويسم ، و دو ديوار ، و چندين گنجشك
يك نفر دلتنگ است. يك نفر مي بافد
يك نفر مي شمرد. يك نفر مي خواند. زندگي يعني : يك سار پريد
از چه دلتنگ شدي ؟ دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد، كودك پس فردا، كفتر آن هفته
يك نفر ديشب مرد و هنوز ، نان گندم خوب است
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند
قطره ها در جريان، برف بر دوش سكوت و زمان روي ستون فقرات گل ياس
site hit counter