جمعه


خواستم تا بار ديگر داستانی بنويسم
قلم نعره کشيد
کاغذ پاره شد
افکارم در هم گرديدند
همه از من تقاضای سکوت کردند
قلم ميدانست که بايد شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشی کند
کاغذ می دانست که در زير سطور غم و اندوه محو می شود
افکارم ميدانستند که از در همی همانند زنجيری سر در گم می شوند
و من خاموش سکوت را برگزيدم
اما
چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند
و قطره های اشک و اندوه دل
مثل باران بهار
ارمغان کوير گونه ها شدند


site hit counter