می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم
غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی
نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛
بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو
میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم
از من نگیر این لحظه های دلخوشی را
نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...
یادت می آید حرفی را که زدی؛
گفتی می روم،
گه گداری شاید به خوابت بیایم
شاید در خواب،
تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم
لااقل همین وعده را برایم بگذار ...
غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش
فروختم نفسم را به رنگ رنگ خيال
بادکنکها چه هوايی داشتند
نفسم پيدا بود
آه سردی پشت آن شيشه خواب
مادرم خواب می ديد که مرا گم کرده
پدرم ترسيد که نيايم خانه
و نترسيدم من
کفشها را کندم
نرم و پاورچين بی خبر رفتم
کس ندانست در اين ابهام به کجا می رفتم
گاه گاهی می ماندم
لحظه ها را به سکوت
شاخه ای را به نگاه
و چه بی تاب ماندم
به نگاهی
به سلامی
که سکوت را، لحظه ای تاب نياوردم
قدمی ديگر...
آه چه ترسيد شاخه خواب ديده من
بادکنک ها همه ترکيدند
پدرم...
خلائی در نفسم
لحظه ای را به نياز
خواست زمان را به عقب برگردم
...
و من اين بار پی چيزی نگران ماندم...
رویاهایم!
درکجا جا ماندند؟!
چه مهمانان بی درد سری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانع و اندکی سکوت
من یوسفم
خودمو می بینم خودمو می شنووم خودمو فکر می کنم
تا هستم جهان ارثیه بابامه
سلاماش و همه عشقاش و همه درداشو تنهایاش
وقتی هم نبودم ماله شمــــــــا
اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بزار باهات بگم
سلامامونو عشقامونو دردامونو تنهایامونو
حرمت نگاه دار گلم دلم که این اشک خون بهای عمر رفتیه من است
میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو