پنجشنبه

چراغش در بي چراغي اين خانه مي سوخت
و دلش از بي خيالي اين جماعت
تنها در اين خانه
سکوت علامت بيداري بود
وقتي درخت را به جرم جوانه قرنطينه مي کردند
و طبيبان بي شرم شوکران
تشخيصشان گشودن رگها بود
وقتي سلاخان حرفه يي
شمع را در شقاوت ميدان گردن مي زدند
تنها در پناه سايه ي او ايمن بودم
حالا مرا ببين که در اين غروب ممتد
مترسک باغستاني را مانم کارگرانش گرسنه
کلاغ ها ديگر نمي آیند
بر افسانه ها بذرپاشان حلقه زنانند
حلقه زنان


site hit counter