جمعه


انقدر دوست دارم كه تو كتاب جا نمي شه

پـــي چـاره ام با حـــــرفاي الـفـبا نمي شه


چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس كه گلي

هيچ چشي چش نزنم انقـده زيــبا نمي شه

کاش دنیا قفسی داشت برای من و تو ...
میله هایش همه مهر
لحظه هایش همه آبی چو سپهر
نه کلیدی که از آن حبس براند ما را
نه صدایی که به بیرون بکشاند ما را
هر دو زندانی و افسانه ی غم بی حاصل
هر دو در بند هم و حس رهایی مشکل
کاش دنیا قفسی داشت برای من و تو ...
یک قفس مملو نور
یک قفس ، قصر بلور
در هوا موج زده یک رنگی
ریشه سوزانده غم و دلتنگی
قفس سبز ، خود آزادی
فصلی از عشق و شکوه و شادی
کاش دنیا قفسی داشت برای من و تو
کاش چشمم نفسی داشت برای غم تو





دارم از تو مي نويسم
از تو و چشاي روشن
كه نفهميدم چطور شد
زندونيت شدم يه شب من
دارم از تو مي نويسم
از تو و شعر و ترانه
كه شدن همه ي اونها
چشم به راه بي قرارت
دارم از تو مي نويسم
از تو كه چشات زلاله
كه نشد عبور كنم من
از زلالي نگاهت
دارم از تو مي نويسم
از تو كه پُر ِغروري
معني عشق و مي دوني
ولي اما سوت و كوري
آره از تو مي نويسم
از تو كه ديوونتم من
از تو كه مثه ماهي
تو سياهي دل من...
site hit counter